سریال تردید قسمت 139 دوبله فارسی
آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...
لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia
داستان قسمت آخر سریال روزگارانی در چوکوروا، فصل اول. ییلماز با چه کسی ازدواج میکند؟ زلیخا میمیرد؟
https://youtu.be/UhgoFtXMExk
داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی میکنند؟ عاقبت شیرین چه میشود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU
داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان میآید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ
داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل دوم. یاماچ ادریس را میکشد یا ادریس یاماچ را؟ رئیس بعدی گودال کیست؟
https://youtu.be/aUroFMuLtdQ
میران، ریحان و شکران با هم به روستا می روند اما میران دل و دماغی برای ماندن در آنجا ندارد. ریحان به رفتار او اعتراض می کند و میران با بغض می گوید: «هنوز از تو خجالت می کشم. حالا درکت می کنم که با اینکه عشق توی چشمات موج می زد حاضر نمیشدی با من توی یه تختخواب بخوابی چون منم دارم همون کابوس رو می بینم.» میران گریه می کند و می گوید: «هر وقت به آینه نگاه می کنم کسی رو می بینم که در حق تو بدی کرده و نمی تونم خودم رو ببخشم. من می خوام تو رو از اول بدون دروغ و دشمنی تجربه کنم. می خوام زندگی جدیدی شروع کنم.» ریحان می گوید: «ولی گذشته رو نمی تونیم عوض کنیم. باید با اون رو به رو بشیم.» هازار با گل از راه می رسد. گل به طرف میران می دود و او را بغل می کند و می گوید: «اگه دیگه داد نزنی من تو رو می بخشم.» میران قول می دهد که دیگر داد نزند. شکران از هازار می خواهد که داخل خانه شود و با هم چای بخورند. همگی به خانه روستایی می روند. هازار به هرجای خانه نگاه می کند دلشاه را می بیند و شکران شروع به تعریف خاطرات گذشته می کند و هر دو گریه می کنند. گل از روی کنجکاوی به اتاق دلشاه می رود و به وسایل او نگاه می کند. میران داخل اتاق می شود و کنار او می نشیند. گل ضبط صوتی را گوشه اتاق می بیند و از میران می خواهد نوار کاستی انتخاب کند و با ریحان برقصد. میران نواری انتخاب می کند و دست ریحان را می گیرد ولی وسط موسیقی صدای ضبط شده دلشاه و آیلا شنیده می شود و هازار و شکران با عجله به اتاق می آیند و همگی متاثر از شنیدن صدای دلشاه به آن گوش می دهند. دلشاه به آیلا می گوید: «من عاشق هازارم و این رو به عزیزه گفتم. ولی نمی دونم چرا به من پیله کرده و دست بردار نیست. من اصلان بی ها رو نمی شناسم. می ترسم برای هازار نامه بنویسم و اونو تو شرایط سربازی به دردسر بندازم.» صدا قطع می شود و هازار گریه کنان می گوید: «من نتونستم از عشقم مراقبت کنم.» شکران تعریف می کند که چطور عزیزه و محمد اصلان بی به خانه او آمده اند و دلشاه را کشان کشان با خود برده اند. میران به هازار می گوید: «پس حق با تو بود. عزیزه شما رو از هم جدا کرد.» همگی با غم و ناراحتی به میدیات برمی گردند و چون گل سوار ماشین میران شده اول به عمارت شاداغلو می روند.
به عزیزه خبر می رسد که پول شاداغلوها توسط هارون باکیرجی اوغلو پرداخت شده و او کنجکاو می شود در مورد هارون بیشتر بداند.
از آن طرف در عمارت شاداغلو همه جمع شده اند و منتظر هارون هستند. هارون با گواهی ازدواج از راه می رسد و قرار می شود فردا با یارن برای آزمایش خون بروند. ولی یارن به نصوح نگاه می کند و به او یادآوری می کند که اگر با ازدواج موافقت کند چه اتفاقی ممکن است بیفتد. نصوح ناگهان می گوید با این ازدواج موافق نیست و به سمت حیاط می